ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 61)
"با قیافه ای ناراحت به سمت ات رفت و نشست کنارش و دستشو گذاشت بر روی شونه دخترک"
جونگ کوک: عزیزم؟ خوبی؟
ات: "با دیدن جونگ کوک سریع برگشت طرفش و صدا و دستاش میلرزید که دستشو گذاشت رو سینه کوک و با چشمایی که زیرشون گود افتاده بود به چشماش مشکی رنگ جونگ کوک خیره شد با نگرانی و با لحن و قیافه ای پر از نگرانی گفت" پدرم ... پدرم ... حال پدرم چطوره؟!
"پسرک دست های بزرگ و کشیده اش رو گذاشت بر روی دستان دخترک که نسبت به خودش کوچیکتر بود و اونم به چشمای قهوه ای رنگش خیره شد و لبخندی رو لبانش اومد و با لحنی آرامش گفت"
جونگ کوک: نگران نباش! حال پدر فعلا خوبه!
ات: و.... واقعاً؟ ... جدی میگی؟ یعنی دکتر گفت حالش خوبه؟
بهت اعتماد دارم ... پس مطمئن باشم دیگه؟؟ "🥺"
جونگ کوک: "دستی که بر روی رون پاهای خودش بود آورد بالا و بر گونه ی ات کشید و موهاشو داد پشت گوشش" اره قشنگم!
ات: "از خوشحالی لبخندی رو لبش اومد و خنده ای از شوق کرد و محکم تو بغل گرم پسرک فرو رفت و چشماشو بست"
جونگ کوک: "لبخند غمگینی زد و آروم بغلش کرد و چونه اش بر فرق سرش گذاشت و موهاش رو نوازش میکرد" حالا که من بهت گفتم حرف دکتر رو ... توام باید به حرفی که الان میزنم گوش کنی ... باشه؟
ات: "توی همون حالتی که بود گفت" اهوم باشه ... بگو
جونگ کوک: الان بری دستشویی و صورتتو بشوری .. بعدش بیای بیرون و باهم بریم کمی حیاط تا بادی به سرت بخوره ... "از بغلش آورد بیرون و صورتش رو قاب کرد و به چشماش خیره شد" اوکی؟
ات: "با لبخند سرشو تکون داد" باشه ...
جونگ کوک: آفرین "لبخندش گسترده تر شد و خم شد آروم بوسه ای بر پیشونی دخترک زد و عقب کشید"
ات: "با لبخند چشماشو بست و بعد از بوسیدن باز کرد و دستشو گذاشت رو دستی که بر روی گونه اش بود و بلند شد و موهاشو کمی درست کرد و پشتش کرد و قدمی بر نداشته بود که مکثی کرد و دوباره برگشت طرفش" جونگ کوک ...
جونگ کوک: "نگاهش میکرد" جانم؟
ات: یونگی و مادرم رو ندیدی؟
جونگ کوک: خب چند دقیقه پیش که اینجا بودن مگه نیستن؟
ات: نه نیستن ...
جونگ کوک: "به اطراف نگاهی کرد و بعد بلند شد" احتمالا رفتن حیاط ... یا نمیدونم ولی من بازم میرم نگاه کنم اگه دیدمشون بهشون میگم
ات: اهوم باشه پس تا من میرم برو بهشون بگو
جونگ کوک: باشه تو برو ...
____________________
ادامه اش تو کامنتا
(𝙿𝚊𝚛𝚝 61)
"با قیافه ای ناراحت به سمت ات رفت و نشست کنارش و دستشو گذاشت بر روی شونه دخترک"
جونگ کوک: عزیزم؟ خوبی؟
ات: "با دیدن جونگ کوک سریع برگشت طرفش و صدا و دستاش میلرزید که دستشو گذاشت رو سینه کوک و با چشمایی که زیرشون گود افتاده بود به چشماش مشکی رنگ جونگ کوک خیره شد با نگرانی و با لحن و قیافه ای پر از نگرانی گفت" پدرم ... پدرم ... حال پدرم چطوره؟!
"پسرک دست های بزرگ و کشیده اش رو گذاشت بر روی دستان دخترک که نسبت به خودش کوچیکتر بود و اونم به چشمای قهوه ای رنگش خیره شد و لبخندی رو لبانش اومد و با لحنی آرامش گفت"
جونگ کوک: نگران نباش! حال پدر فعلا خوبه!
ات: و.... واقعاً؟ ... جدی میگی؟ یعنی دکتر گفت حالش خوبه؟
بهت اعتماد دارم ... پس مطمئن باشم دیگه؟؟ "🥺"
جونگ کوک: "دستی که بر روی رون پاهای خودش بود آورد بالا و بر گونه ی ات کشید و موهاشو داد پشت گوشش" اره قشنگم!
ات: "از خوشحالی لبخندی رو لبش اومد و خنده ای از شوق کرد و محکم تو بغل گرم پسرک فرو رفت و چشماشو بست"
جونگ کوک: "لبخند غمگینی زد و آروم بغلش کرد و چونه اش بر فرق سرش گذاشت و موهاش رو نوازش میکرد" حالا که من بهت گفتم حرف دکتر رو ... توام باید به حرفی که الان میزنم گوش کنی ... باشه؟
ات: "توی همون حالتی که بود گفت" اهوم باشه ... بگو
جونگ کوک: الان بری دستشویی و صورتتو بشوری .. بعدش بیای بیرون و باهم بریم کمی حیاط تا بادی به سرت بخوره ... "از بغلش آورد بیرون و صورتش رو قاب کرد و به چشماش خیره شد" اوکی؟
ات: "با لبخند سرشو تکون داد" باشه ...
جونگ کوک: آفرین "لبخندش گسترده تر شد و خم شد آروم بوسه ای بر پیشونی دخترک زد و عقب کشید"
ات: "با لبخند چشماشو بست و بعد از بوسیدن باز کرد و دستشو گذاشت رو دستی که بر روی گونه اش بود و بلند شد و موهاشو کمی درست کرد و پشتش کرد و قدمی بر نداشته بود که مکثی کرد و دوباره برگشت طرفش" جونگ کوک ...
جونگ کوک: "نگاهش میکرد" جانم؟
ات: یونگی و مادرم رو ندیدی؟
جونگ کوک: خب چند دقیقه پیش که اینجا بودن مگه نیستن؟
ات: نه نیستن ...
جونگ کوک: "به اطراف نگاهی کرد و بعد بلند شد" احتمالا رفتن حیاط ... یا نمیدونم ولی من بازم میرم نگاه کنم اگه دیدمشون بهشون میگم
ات: اهوم باشه پس تا من میرم برو بهشون بگو
جونگ کوک: باشه تو برو ...
____________________
ادامه اش تو کامنتا
- ۲۲.۴k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط